عشق عسلی!

ساخت وبلاگ

دوتا چرای بزرگ تو ذهنمه 

مگه ما اینهمه جون نکنديم که تهران باشی پس چرا یزد؟ 

چرا روز ایستگاه روان سنجی با اینکه صبح مطلع شدی و ميتونستي بیای نیومدی ؟

برا امتحانام برنامه نمیدی بهم ؟ 

اصن حالت خوبه ؟

روزات چجوری میگذره ؟

عشق عسلی!...
ما را در سایت عشق عسلی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sedayesookoot بازدید : 159 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 14:37

 

تا اینجاش رو من گفتم 
از اینجاش رو تو با سوز قصه تعریف کن ننه سرما 
قصه هایی از گذشته دور یا نزدیک
 قصه فلک رو بگو
همون گنبد مینا که شهرمون رو پوشونده
که فرق نمیکرد انار باشه یا آلبالو 
تهش شاخه هاش ترکه شدن برای کف پاهامون
قصه بله قربان گو ها 
یا اون قصه ای که قهرمانش برای نفس کشیدن از کسی اذن نخواست
تو بگو کسی گوش نکرد هم مهم نیست
من تو کوچه پس کوچه های این شهر گوش میدم بهت

...

يلدات مبارک یکی يدونه ی آبجی کوچيکه :)

عشق عسلی!...
ما را در سایت عشق عسلی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sedayesookoot بازدید : 154 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 14:37